آموزش آداب زندگی جمعی بخش سترگی از میراث نخبگان فرهنگی سرزمین ماست.

جامعهشناسان آداب اجتماعی را ذیل «فرهنگ» و «هنجارهای اجتماعی» یعنی شیوههایِ کاربردیِ پذیرفته شده و تخلفناپذیر در گروه تعریف میکنند. آیین و روش «میهمانی/میزبانی»، بهویژه «فراخوانی» (دعوت) یکی از این آداب است.
بزرگان أدب و حکمت، حضور بیدعوت مهمان در سرای میزبان را سبب اندوه، سربار بودن، بیقدر و أرزششدن، خواریوشرمساری و بیعزّتی دانستهاند.
آنچه در ادامه میآید، جُستوجویی است ساده و موضوعی برای فهم بهتر این نکوهش و سرزنش که ریشۀ دینی(1) هم دارد – همانگونه که ابوحامد محمّد غزالی(2) از «چهار أدب» میهمانی میگوید که نخستینش، پرهیز از ناخوانده مهمانشدن است: «آنکه قصد بکند که به وقتِ طعام در نزدیکِ کسی نشود، که در خَبر است که هرکه قصدِ طعامِ کسی کُند، ناخوانده اندرآمدن فاسق است و در خوردن حرامخواره، اما اگر به اتّفاق فرارسد، بیدستوری نخورد و اگر گویند بخور و داند که از دل نمیگویند، هم نخورد که نشاید، ولیکن تعللّی کند و به تلطّف دست بدارد …».
مولانا (دیوان شمس): ناخوانده به هرجا که روی، غم باشی / ور خوانده رَوی، تو محرَم، آن دَم باشی تا کافر را خدا نخواند، نرود / شرمت بادا! زِ کافری کم باشی
عطّار نیشابوری (فتوّتنامه): مَرو ناخوانده، تا خواری نبینی / چو رفتی جز جگرخواری نبینی «پندنامه» (در بیان آنکه خواری آورد): هرکه مهمان با کسی ناخوانده شد / نزدِ مردم خوار و زار و رانده شد
شیخ محمود شبستری (کنزالحقایق): به ناخوانده مشو مهمانِ مردم / منه باری زِ خود بر جانِ مردم وگر آیَند مهمانان به ناگاه / گرامی دار و عذرش نیز میخواه
سعدی شیرازی (مواعظ): روز قالیفشاندنست امروز / تا غبار از میانِ ما برود چون مگس در سرای گرد آمد / خوان نباید نهاد، تا برود هرکه ناخوانده آید از درِ قوم / نیک باشد که ناشتا برود
حکیم سنایی [غزنوی]: ای گشته چو ماه و همچو خورشید سمر / خویِ مهوخورشید مدار أندر سر چون ماه به روزنِ کسان در منگر / ناخوانده چو خورشید میا ای دلبَر
وحشی بافقی؛ (ناظرومنظور): از آنرو طالبِ گنجاند مردم / که شد در گوشۀ ویرانهای گُم چنین آبِ روان بیقدر از آنست / که او ناخوانده هر جانب روانست
صائب تبریزی: میرود منفعل از مجلسِ مستان خورشید / هرکه ناخوانده درآید، خجل آید بیرون خیالش بیخبر رفت از دلم بیرون، ندانستم / که مهمان چون بُوَد ناخوانده، بیدستور برخیزد چون مگس ناخوانده هرکس بر سرِ خوانی رود / ای بسا سیلی بهدست خود زند بر روی خویش
سلیمی جرونی: مشو بر خوانِ کس ناخوانده ایجان / که بیعزّت شود، ناخوانده مهمان
هاتف اصفهانی: گفت: جامی دهیدش از میِ ناب / گرچه ناخوانده باشد این مهمان
مشتاق اصفهانی: زِ بیقدری ندارم عزّتی، ناخوانده مهمانم / بهبزم او مکرّر آزمودم اعتبارِ خود
ابوالحسن فراهانی: ترسم که چو خورشید رُخت زرد کُند / ناخوانده چو خورشید بههرجا رفتن
آذر بیگدلی: بهکویش میروم ناخوانده از بیطاقتی هر دَم / ولی زان رفتنم شرمنده، چون ناخوانده مهمانان
فیّاض لاهیجی: درگاه پادشاه دو عالم که از شرف / ناخوانده گر رَود فلک، آنجاش بار نیست اینکه جُز لخت دلم هیچ ندادند نصیب / جرم من بود که ناخوانده بهمهمان رفتم
قدسی مشهدی: کسی را قدم بر خطایی نرفت / که ناخوانده هرگز بهجایی نرفت چو ناخوانده هرجا رَوَد آفتاب / رُخ از زردیِ چهره گو بَرمَتاب منِه روی ناخوانده در هیچ باب / که گردد زِ خواندن، دعا مستجاب ببین خواندگان را بدین واپسی / تو ناخواندهای، چون بهجایی رسی؟
یغمای جندقی: ناخوانده به مهمانِ کسان در مشوید …
ملکالشعراء بهار: چو مهمانِ ناخوانده آید به من / بود خرجش از مطبخِ خویشتن
سلیم تهرانی: بیجذبۀ دوستان زِ جا نتوان رفت / هر راه که نیست رهنما، نتوان رفت فریادِ مؤذّن بِشِنو تا دانی / ناخوانده بهخانۀ خدا نتوان رفت
پاسداشت این أدب و فرهیختگی میتواند به پایداریِ همکنشی گروهی، انسجام بیشتر اجتماعی و جلوگیری از گسیختگی فزایندۀ جمعی بینجامد.
پی نوشت: 1 – پیامبر اسلام (صلّیالله علیه وآله): هشت نفرند که اگر مورد اهانت قرارگرفتند، جز خودشان کس دیگری را سرزنش نکنند (ثَمانِیهٌ اِنْ اُهینُوا، فَلا یَلُومُوا اِلاّ اَنْفُسَهُمْ): -کسی که به مهمانی و سفرهای رود که دعوت نشده است (اَلذّاهِبُ اِلی مائِدَهٍ لَمْ یُدْعَ اِلَیْها). -مهمانی که به صاحبخانه دستور دهد (وَالْمُتأمِّرُ عَلی رَبِّالْبَیْتِ). -کسی که از دشمنانش خیرونیکی بطلبد (وَطالِبُالْخَیْرِ مِنْ اَعْدائِهِ). -کسی که از فرومایگان انتظار فضلونیکی داشته باشد (وَطالِبُالْفَضْلِ مِنَ اللِّئامِ). -کسی که در کاری سرّی میان دو نفر وارد شود، که او را وارد آن راز نکردهاند (وَالدّاخِلُ بَیْنَ اَثْنِیْنِ فی سرٍّ لَمْ یُدْخِلاهُ فیهِ). -کسی که حکومت را سبک بشمارد (وَالْمُسْتَخِفُّ بِالسُّلطانِ). -کسی که جایی نشیند که شایسته آنجا نیست (وَالجالِسُ فی مَجْلِسٍ لَیْسَ لَهُ بِاَهْلٍ). -کسی که سخن خود را به کسی بگوید که از او حرف شنوایی ندارد (وَالْمُقْبِلُ بِالْحَدیثِ عَلی مَنْ لایَسْمَعُ مِنْهُ). منلایحضرهالفقیه، ج 4 ص 355
2 – «کیمیای سعادت»، «ارکان معاملت مسلمانی»، رکن دوم؛ رکن معاملات – بخش هشتم؛ «آدابِ طعامخوردنِ دوستان که به زیارت یکدیگر میروند».